زندگانی یک دانشجوی پزشکی



خب مشخصه از عنوان داره میرسه.

چی میرسه؟

دانشگاه و درس و دوری از خونه و.

از یک طرف از هر دانشجو  سال های قبل می پرسم میگم درس ها چطوره ؟ 

میگه: اوه اوه ، بدبخت شدی رفت.

میگم :چرا ؟

میگه : وقتی رفتی میفهمی

من نیز indecision 

خدا به دادمون برسه ، اول کاری همه پشتمونو خالی کردن تا وقتی کنکوری بودیم می گفتند خاک بر سرت فلانی پسر فلانی خانم ، دکتر شد تو چی ؟ موندی پشت کنکور ؟ بی لیاقت( باقیش قابل گفتن نیست) 

حالا همه میگن بیچاره ، جوونیش میره ، موهاش میریزه ، پیر و ترشیده میشه نه زن و بچه ای و نه پول درست حسابی بعدش هم باس بره مناطق محروم .

خلاصه حد وسط نداره ، یا اینجوری یا اونجوری indecision

 


سلام ، امیدوارم حالتون خوب باشه

امیر حسین هستم یک دانشجوی پزشکی ورودی بهمن 98 هستم ، به ادبیات علایق زیادی دارم مخصوصا سهراب ، هر چند کمتر فرصت کردم کتاب غیر درسی بخونم این سال ها .

کنکور هم که یک فرآیند فرسایشی بود ، فقط خدا میدونه چه قدر سختی کشیدم تا بالاخره قبول بشم.

دوست دارم حال خوب دوران دانشجوییم را با شما شریک بشم و تا جایی که بتونم مطالب قشنگ و پر مغزی اینجا بذارم.

خوشحال میشم که نظرات شمارا بدونم در ادامه .

خیلی ممنون ، روز و شبتون قرین آرامش

 

عکس


تا دیروز فکر می کردم برف برای همه شادی آوره.

هه نبود.

امروز درد راننده کامیونی را فهمیدم که برای یک لقمه نون حلال ، توی این هوای برفی با جاده های سُر به دلیل مسائلی که خواهم گفت ؛موند تو جاده ، توی این هوای سرد .

امروز وقتی مجبور شدم برای ماشینی که تو برف گیر کرده بود چند کیلومتر سربالایی با اون شدت بارش راه بروم ، از اینکه منم مثل بچه ها با دیدنش بالا پایین بپرم ، پوزخندی تلخ زدم به کلی خاطرات گذشته ام .

اشتباه نکنید مشکل از ماست که بر ماست ، خدا رحمتش رو داره میریزه روی سر عده ای که بی تدبیری را با چاشنی امیدواری طعم می دهند.

واقعا با تمام وجودم گوشه ای از درد یک سیل زده را فهمیدم ، خدا صبرشان بدهد و تاسف برای کسانی که به اشتباه به دهان خودی می زنند.

این شب تلخ تا ابد در خاطرم می ماند ، این هم گوشه ای از سختی های زندگی است . واقعیت تلخ بود .

امشب مرا از تمامی درد ها بس است.

 


زندگی چیست؟

 

 

 

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود.

زندگی؛ بعد درخت است به چشم ه.

زندگی؛ شب پره پنجره در تاریکی است.

زندگی؛ حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.

زندگی؛ سوت قطار است که در خواب پلی می پیچد.

زندگی؛ دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیما

خبر رفتن موشک به فضا؛

لمس تنهایی ماه؛

فکر بوییدن گل در کره ای دیگر.

زندگی؛ شستن یک بشقاب است.

زندگی؛ یافتن سکه ده شاهی در جوی خیابان است.

زندگی؛ مجذور آینه است؛

زندگی؛ گل به توان ابدیت؛

زندگی؛ ضرب زمین در ضربان دل ما؛

زندگی؛ هندسه ساده و یکسان نفس هاست.

زندگی؛ بال و پری دارد با وسعت مرگ؛

پرشی دارد اندازه عشق

من در ادامه می گویم:

و چه راست گفت سهراب

زندگی؛  آلبوم عکسی است

که ورق می خورد و خاطره اش می ماند.

 

 

 

 


با شنیدن موزیک های بی کلام گاهی شاد می شوم و انرژی می گیرم ، گاهی غمگین و خسته.

یکی از علایق من همیشه همین موزیک ها بوده ؛ سعی می کنم هر چندوقت یک بار یک موزیک معرفی کنم.

 

سوندتراک های فیلم گلادیاتور با بازی راسل کرو ساخته هانس زیمر خیلی شنیدنی است.

هم غصه داره و حسرت ، هم عشق و هم شادی و حس افتخار؛ همه را میشه در این ها حس کرد.

شاهکاره واقعاً

حس عجیبی دارم با شنیدن این موزیک ها.

 

 

​​​​​https://gofile.io/?c=PhWhpr


 - لازم نیست حتما از کتاب مرجع استفاده کنی ، جزوه بخون نمره بگیر راحت.

-گور بابای درس ، این چند روز رو عشق است ؛ علیرضا میرسونه.

-استاد تو رو خدا ، نمره بده بهمون باید پاس بشم.

-اهههه ، این دیگه چه درسیه ، بچه ها بپیچونیم بریم ددر.

 

خلاصه بگم فاز یه عده را درک نمی کنم ، تو که آمدی دانشگاه ، پزشکی یا رشته های مرتبط به اون که پای جون مردم وسطه ؛ چرا یک دفعه شل می کنی ؟!!؟

اینو میگم تا بعدا خودم به این معضل دچار شدم؛ به خودم بیام که هدفم چی بود واقعا؟؟پ

هدف گرفتن مدرک نیست ؛اگر مدرک بود باید دور این رشته یک خط قرمز می کشیدم.

هدف صرفا پول نیست ؛ پول لازمه اما اولویت اول نیست بالاخره ما هم باید زندگی را بگذرونیم.

هدف صرفا کلاس گذاشتن نیست ؛ بعد کلی درس خواندن و رفتن جوانی و ضعف بینایی اصلا منطقی نیست این را بدی تا کلاس داشته باشی . اما اینم مهمه.

یه چیزی بگم پزشکی صرفا رشته نیست سبک زندگیه ، یعنی مطالعه کردن باید تا آخر عمرت بخش مهمی از زندگیت بشه ، باید اول انسانیت را بفهمم ، به وجود خدا و عظمتش پی ببرم و یه چیزی از من برای آینده بمونه تا از مرز زمان بگذره و بشه جزیی از تاریخ یک علم.

هدف مشخص شد ، صرفا این را نوشتم تا سال دیگه بدانم آیا باز هم همین هدف منه یا نه.

 


اطراف ما همیشه پر شده از آدم هایی با ظرفیت های مختلف.

همان طور که ظرفیت آدم ها متفاوته ؛ پس باید رفتار ما هم در برابر این افراد متفاوت باشد .

اشتباهی که در تمام زندگی ام داشتم این بود که به این ظرفیت ها دقت نمی کردم .

ظرفیت یه عده مثل یه دریاست؛ عظیم و پهناور

یک تکه آجر بیندازی درونش ، هیچی نمیشه ؛ انگار نه انگار

ظرفیت یه عده مثل مثل یه تشت آب می ماند؛ کوچک و ناچیز در برابر دریا

یک تکه آجر بیندازی درونش ، آبش میریزه بیرون .

 

 


سلام

ببخشید دیر به دیر می نویسم.

حقیقتاً خسته ام و داغون ، از شنبه اومدم دانشگاه ، با کلی دردسر و بد بختی یک اتاق گرفتم با 6 نفر.

در حالی که فقط جای سه نفره!

نه تخت داره نه کمد نه وسیله گرمایشی ، هیچی به هیچی 

خداروشکر فرش داره لااقل! 

چه میشه کرد ؟! این هم زندگی دانشجویی.

یک توصیه فنی :

دانشگاه راه دور خواستید برید فقط شهرهای تهران و شیراز و اصفهان ، همه دانشگاه های ایران جز اینا در یک سطحه ، تیپ بندی چرته و مزخرف .

شهر خودتون یا شهر های نزدیک کمتر از 200 کیلومتر همین فقط.


سلام مجدد.

گفتم از مهمترین درسمون بنویسم ، اونم چه درسی!!!

همیشه از استاد یک تصور خاصی داشتم؛ هیولایی با دو دست و دوپا و به شدت منضبطlaugh

استاد با بیست دقیقه تاخیر آمد ، منم دیدم تا استاد نیست سلفی بگیرم که از شانس بد ما سر رسید.sad

استادمون خانم بود و بر خلاف انتظار خیلی صمیمی با ما ترمکی ( یه اصطلاح که همه دانشجوها تجربه اش می کنند.) رفتار کرد.

اوایل توضیحاتشون ، درس شیرین بود و همزمان نت بر می داشتم تا جایی که دیدم چقدر اصطلاح داریم و همان جا بود که قلم را انداخته و به فکر فرو رفتم:

وای خدا اینا را باید بخونیم؟

اصلا خوندنیه؟cool

از کجا بخونم اصلا من که هیچی ننوشتم!

وقت ناهار کیه؟

آخ جون آخر هفته است بر می گردم خدا بزرگه بیخیالش.

 

 

خلاصه که از چهارشنبه تا حالا هیچی نخواندم و تو شوکم.surprise

 


جوری زندگی کن ؛ تا فردا وقتی به امروزت فکر می کنی 

لبخند رضایت بر لبانت داشته باشی.

 

 

تصمیم گرفتم این هفته بیشتر به زندگی خودم سر و سامان بدهم

بعد هم با خیال راحت درس هایم را ادامه بدهم.

حقیقتش حس می کنم خیلی به درس هایم علاقه دارم اما در انتخاب دانشگاه اشتباه کرده ام ؛ اما چاره ای نیست باید بسوزم و بسازم.

راستی ثبت نام کنکور هم شروع شده ، انشاءالله هر کس به آنچه که می خواهد برسد.


این هفته تمام داره میشه اونم فقط با سه کلاس.sad

حقیتش روزهایی را پشت سر گذاشتم و زندگی گروهی با دوستان اوایل سخت بود اما حس می کنم دارم سازگار میشم خداروشکر.

 

کلاس بیوشیمی استاد درس داد و شاید تنها درسی باشد که باید آخر هفته باید مرور کنم.

زبان عمومی هم قشنگ معلوم بود استاد خیلی با کلاسی داریم.

 

کلاس هم شلوغ شلوغ . باید بازم با این محیط بیشتر آشنا بشم.

 

ادامه مطلب


موسیقی مخصوصاً موسیقی بی کلام همیشه برایم چون نسیم خنکی است که روحم را قلقلک می دهد.

به طبع هر کس سلایق متفاوتی دارد ، به مرور که سبک مورد علاقه خود را بشناسید این موسیقی های بی کلام را می توانید با خیال خود بازسازی کنید ، وقتی که خواننده ای نباشد این شما هستید که آن را با صدای ذهن خود کامل می کنید.

 

هابیت را که دیگه می شناسید. اثر هاوارد شور

 

 

 

https://just-music.ir/download/?jp=1800&jc=5102&jt=2


هفته دوم دانشگاه میره که شروع بشه.

زندگی خوابگاهی مخصوصا با عدم وجودامکانات اولیه مثل تخت و کمد و در یک اتاق کوچک واقعا اذیت کننده است.

اما نمیخوام این آغاز دلگیری های من باشه

هنوز زوده برای این حرف ها.

از خدا ظرفیت تحمل سختی های پیش رویم را می خواهم.

اللهم ادرکنی.


اولین ها همیشه ماندگار هستند.

اولین ها همیشه در ذهن ما حک می شوند و می شوند بخشی از حافظه ما.

سخت است و زمان بر تا این اولین ها تغییر یابند.

 

سعی خواهم کرد همیشه تصویری که برای اولین بار در ذهن مخاطبم باقی بماند با لبخند باشد.

 

ادامه مطلب


بعد مدت ها سرحال بودم هرچند پنج ساعت فقط خوابیده بودم.

به عادت هر روز چایی بیسکویت می خوریم laughو با رفیقم راهی دانشکده میشم.

ردیف دوم می نشینم ( ردیف .خونا*) ، استاد وقتی آمد از چهره اش و استایلش میشد فهمید خیلی جنتلمن هستش.heart

حس خوبی داشتم سر کلاس از مطالب گفته شده لذت می بردم smiley

دلم میخواد این حال خوبم برای باقی درس ها هم باشه مثلا آناتومی.

به قول دوستم فیزیولوژی یعنی زنده بودن اما آناتومی یه کم خشکه چون بیشتر از فهم باید حفظ کنی.frown

هنوز تعریف خاصی از درس ها ندارم اما دلم میخواد تو این برهه زمانی از درس ها عقب نیفتم.yes

 

*پی نوشت: جا نبود مجبور شدم ردیف دو بشینم.



چه درد آلود و وحشتناک
نمی گردد زبانم که بگویم ماجرا چون بود
دریغا درد ،
هنوز از مرگ نیما من دلم خون بود … چه بود؟ این تیر بی رحم از کجا آمد؟
که غمگین باغِ بی آواز ما را باز
درین محرومی و عریانی پاییز ،
بدین سان ناگهان خاموش و خالی کرد
از آن تنها و تنها قمریِ محزون و خوشخوان نیز؟ چه وحشتناک !
نمی آید مرا باور
و من با این شبخون های بی شرمانه و شومی که دارد مرگ
بدم می آید از این زندگی دیگر ندانستم ، نمی دانم چه حالی بود؟

 


سر کلاس علوم تشریح ، آناتومی اندام تحتانی (lower limb) استادی که فقط و فقط از روی اسلاید ها اسم میخواند.

فکر کنم دقیقه ای ده تا اصطلاح جدید می گفتindecision

کلاً نه تنها من بلکه بچه های کلاس هم از یک جایی به بعد ذهنشان قفلی میزنه.surprise

بیچاره بچه های جزوه نویسfrown

این چند روز فرصت خوبیه که نسبت به این درس نگاهم را تغییر بدهم اگر اوضاع تغییر پیدا کرد و نظرم عوض شد بازم می نویسم در موردش.

 


چند روزی است که ویروس کرونا آن قدر شیوع پیدا کرده که حتی کار به تعطیلی دانشگاه ها رسید.

بعد چند هفته به شهرم بازگشتم با کوله باری از تجارب و با بدنی خسته و داغون.frown

اما خب سختی این رشته اینجا مشخص میشه ، همین الان عده ای از پرستاران و کارورزان و رزیدنت ها دارند شبانه روزی زحمت می کشند حتی با وجود اینکه شاید خودشان هم مبتلا بشوند.sad

این اول کاری این را نشونم داد که پزشکی یعنی باشی در صحنه با کلی سختی هایش نه مثل عده ای کبک که سر در زیر برف می کنند و شده اند پزشکان آمارگو.frown

 

خسته نباشید.

 

 


بی آنکه بفهمی می گذرد و تمام.

با خود می گویم:

یکسال دیگر هم از چند سالی که زنده ای هم گذشت.

چه کردی؟ چه چیزی به دست آوردی؟

این همون چیزی بود که می خواستی؟

 

پارسال برایم این موقع عجیب با استرس همراه بود، می ترسیدم که سال بعد این موقع من کجا هستم؟ چه می کنم؟ آیا به هدفم رسیده ام؟

ادامه مطلب


سلامت را نمی‌خواهند پاسخ‌گفت‌.

هوا دلگیر، درها بسته‌، سرها در گریبان‌، دستها پنهان‌،

نفسها ابر، دل ها خسته و غمگین‌،

درختان اسکلت های بلورآجین‌،

زمین دلمرده‌، سقف‌ِ آسمان کوتاه‌،

غبارآلوده مهر و ماه‌،

زمستان است‌.

 

مهدی اخوان ثالث

 

ادامه مطلب


سلامت را نمی‌خواهند پاسخ‌گفت‌.

هوا دلگیر، درها بسته‌، سرها در گریبان‌، دستها پنهان‌،

نفسها ابر، دل ها خسته و غمگین‌،

درختان اسکلت های بلورآجین‌،

زمین دلمرده‌، سقف‌ِ آسمان کوتاه‌،

غبارآلوده مهر و ماه‌،

زمستان است‌.

 

مهدی اخوان ثالث

 

ادامه مطلب


بی آنکه بفهمی می گذرد و تمام.

با خود می گویم:

یکسال دیگر هم از چند سالی که زنده ای هم گذشت.

چه کردی؟ چه چیزی به دست آوردی؟

این همون چیزی بود که می خواستی؟

 

پارسال برایم این موقع عجیب با استرس همراه بود، می ترسیدم که سال بعد این موقع من کجا هستم؟ چه می کنم؟ آیا به هدفم رسیده ام؟

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها